خوش به حالِ خواب!
دلش که گرفت ، قرار می گذارد با چشم هایت ؛
می بینی اش ...
بانو !
می خواهم خوابت شوم ،
خوابم می شوی ؟! ...
..
« علی نعمت الهی »
چون دوستت می دارم
حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد
من می سوزم !
پاییز از حوالی حوصلهات که بگذرد
من زرد می شوم!
و تا کفش های رفتنت جفت می شوند
غریب میمانم!
من درست مثل خودم
هنوز و همیشه دوستت می دارم!...

از تمـــــــــــــام پروانه های عاشق
تمـــــــــــــام کوچه هـــــــــــــای بی عـــابـــــــــــــــــــــــر
از خیالِ آفتاب ُ نسیم تا نیمکت های بی قاعده پارک ها
از شب ؛
نشانی تو را گرفته ام
همه تو را می شناسند
آنقدَر که نامـَـت را زمزمه کرده ام
..
« ایرج تمجیدی»


درســت مثــل یــک بــرکه ، آرام و ســاکتــم ایــن روزهــا
سنــگ نینــداز و آشــوبم نکــن!
فقــط بگــذار ؛
عکــست آرام و نــرم ، تــوی دلــم بیفتــد ...
..
فاطمه حق وردیان

ستاره به ستاره دوست داشتنت را میشمارم
دوستت دارم 1 – دوستت دارم 2 –دوستت دارم ...
نمیدانم چرا این روزها بی قرار تر شده ام
آخر یک پروانه و اینهمه دلتنگی؟
خدایا تو نخواه که اینهمه دلتنگ باشم
این روزها چقدر از تاریکی می ترسم
دوری ات بیقرارم می کند
به راه رفتنت یا به کفشهات اگر فکر کنم میآیی؟ …
من که هر لحظه به تو فکر می کنم پس چرا نمی آیی ؟
دیگر چیزی نمانده
طاقت من یک کبریت بکشم تمام میشود …
ای تمام من ! اگر آمدی ،
من بهار میشوم تو تنم را پر از شکوفه کن.
اگر صبح زودتر از من بیدار شدی بوسم کن
اما اگر من زودتر بیدار شدم ،
بر سینهات منتظر همان بوسه میمیرم … "
تمام ِ ترس من این است
یک شب بخوابم و صبح ؛ رخسار ِ تو را به یاد نیاورم.
تا می توانم تماشا خواهم کرد ؛ هر چیزی را تماشا خواهم کرد.
چشم هایم رو به شب می روند.
ترسم بیهوده نیست
« من می ترسم »
از احتمال ِ ندیدن ِ تو می ترسم.
..
"علی صالحی"
خدا را دوست دارم
...، به خاطر اینکه با هر username که باشم، من را connect می کند
... ، به خاطر اینکه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی کند .
... ، به خاطر اینکه با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند
... ، به خاطر اینکه اینهمه friend برای من add می کند
... ، به خاطر اینکه اینهمه wallpaper که update می کند
... ، به خاطر اینکه با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند
... ، به خاطر اینکه همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی کند
... ، به خاطر اینکه می گذارد هر جایی که می خواهم Invisibel بروم
… ، به خاطر اینکه همیشه جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی کند.
… ، به خاطر اینکه همیشه اجازه، undo کردن را به من می دهد
… ، به خاطر اینکه او من را instal کرده است
… ، به خاطر اینکه هیچ وقت به من پیغام the line busy نمی دهد
… ، به خاطر اینکه اراده کنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم
… ، به خاطر اینکه دلش را می شکنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی کند
… ، به خاطر اینکه password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، کافیه فقط به دلم سر بزنم
… ، به خاطر اینکه تلفنش همیشه آنتن می دهد
… ، به خاطر اینکه شماره اش همیشه در شبکه موجود است
… ، به خاطر اینکه هیچ وقت پیغام no response to نمی دهد
… ، به خاطر اینکه هرگز گوشی اش را خاموش نمی کند
… ، به خاطر اینکه هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است
… ، به خاطر اینکه هیچوقت نیازی نیست براش BUZZ بدهم
… ، به خاطر اینکه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می کند
… ، به خاطر اینکه نامه هاش چند کلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو کارش نیست
… ، بخاطر اینکه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف
می زنم
… ، به خاطر اینکه من را برای خودم می خواهد، نه خودش
… ، به خاطر اینکه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود
… ، به خاطر اینکه فقط وقت بی کاریش یاد من نمی افتد
… ، به خاطر اینکه می توانم از یکی دیگر پیشش گله کنم، بگویم که ....
… ، به خاطر اینکه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است
… ، به خاطر اینکه می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش
میتواند نگفته، حرف ام را بخواند
... ، به خاطر اینکه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند
... ، به خاطر اینکه تنها کسی است که می توانی جلوش بدون اینکه خجل بشوی گریه کنی،
و بگویی دلت براش تنگ شده
... ، به خاطر اینکه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم
... به خاطر اینکه به من عشق قشنگی عطا کرده که دنیایم را زیباتر کرده است .
... به خاطر اینکه از من می پذیرد که بگویم : دوستت دارم ....
گمان می برم هرگز شعری که به زیبایی یک درخت باشد ، نخواهم خواند
درختی که تمام روز خدا را می نگرد و دستهای پر برگش را به نیایش بر می آورد
درختی که می تواند در تابستان ، آشیان یک قناری را در گیسوان خود جای دهد
درختی که برف را در آغوش می گیرد ؛
و با باران پیوندی پاک و دوستانه دارد
..
« جویس کیلمر »
درود بر شما
امیدوارم حالتون خوب باشه
هنوز نمیدونم قراره از چی حرف بزنم ، مطلبم هنوز عنوانی نداره ، اما هر چی که هست دوست نداشتم امروز صرفاً شعر
یا متن ادبی بذارم ، یه حالی دارم بین شادی و غم ، یه نوع دلتنگی خاص !
پروانه خانم یه بار گفت تو بیشتر مواقع مثه راز میمونی
پر رمز و راز حرف میزنی ، سکوت میکنی ، میخندی ، ناراحتی و ...
البته بانو همیشه با من ساخته و همیشه مهربون بوده
بگذریم ...
از وبلاگ براتون بگم خوشبختانه اشکالاتی که توی قالب وجود داشت رو حل کردم البته این اشکالات چندان به چشم نمیومد
اما خب بنده روز و شب اینجا رو آب و جارو میکنم تا همه چی سر جای خودش باشه
نمیخوام از خودم تعریف کنم میخوام بگم روی وبلاگ حساس هستم وقتی میرم به وبلاگائی سر میزنم که بهم ریخته هست
خیلی حرصم میگیره ؛ راستی برای تکمیل وبلاگ موضوعی به نام « مناسبت ها » به وبلاگ اضافه شده که واقعاً جاش خالی بود
حداقل برای منو بانو حاوی خاطرات زیادی هست
یک خبر برای دوستانی که مایل به تبادل لینک با ما هستن دارم و اون اینه که همونطور که در جریان هستین وبلاگ ما
علاوه بر میهن بلاگ در لوکس بلاگ هم به روز میشه برای تبادل لینک هوشمند با ما کافیه اول
وبلاگ ما رو در وبلاگ خودتون لینک کنید و بعد به وبلاگ ما در لوکس بلاگ سر بزنید و
اونجا در قسمت « تبادل لینک هوشمند » نام وبلاگ خودتون رو ثبت کنید تا به طور خودکار وبلاگ شما در لیست دوستان ما ثبت بشه
بعداً در میهن بلاگ هم بنده لینک شما رو قرار میدم
مزیت این تبادل لینک اینه که لینک شما هم در وبلاگ میهن بلاگ ما ثبت میشه و هم در پنج آدرس لوکس بلاگ ما
خب فعلاً مطلب خاصی به ذهنم نمیرسه که به پرحرفیم ادامه بدم البته خودم برای اینکه از این پر حرفی ها خسته نشم
قبلاً بخشی رو به نام « اخبار وبلاگ » راه اندازی کردم که جدیدترین تغییرات و خبرهای وبلاگ رو همیشه اونجا نصب میکنم
پس پیشنهاد میکنم هر وقت اومدین اون قسمت رو هم چک کنید
خب ؛ دیگه وقت رفتن رسیده ، ایام به کامتون
؟؟؟
!!!
.................
علامت سؤال ، علامت تعجب و نقطه
نتیجه ی تمام 40 سطری بود که نوشته بودم اینجا ثبت نشد و فقط توی آرشیو خودم ذخیره شد
حرفائی بود که یه جا ریخته شد تا فقط خودم ازشون خبرداشته باشم
باور کنید افشین نه میخواد دل کسی رو بلرزونه ، نه میخواد اشکی رو سرازیر کنه
افشین فقط آرامش میخواد ...
این عصرهای بهاری ؛
عجـیب بـوی ِ نـفس هـای ِ تـو را می دهـد ...!
گـوئـی تـو اتـفاق می افـتی و « مـن » دچـار می شـوم
تـمام « مــن » دارد « تـــو » می شـود
بـاور مـی کنـی ؟
آسمان را مرخص می کنم ، دیگر به هوا هم نیازی ندارم !!!
تو خودت را مثل آسمان ، مثل هوا ، مثل نور ، پهن کرده ای
روی همه ی لحظه هــــایم ...!
سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه ی عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه
خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دلهای خسته
تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا
به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه
از جنس كدام نور بودی ستاره ی من؟
كه جسارت با تو بودن در من جنبید؟
و من چه عاشقانه به رویت لبخند زدم
...و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتی
و این شد "عاشقانه ی آرام "من و تو
... و حالا من ،
شب که می شود نبودن هایت را زیر بالشم می گذارم
و شجاعت خود را زیر سوال میبرم
... دوام می آورم تا فردا؟
عزیزم !
اگر تو نبودی ، سلامم را چه کسی با لبخند پاسخ می داد ؟
نگاه منتظرم راه را بر نگاه که می بست ؟
اگر تو نبودی کدام واژه به لبهای من گره می خورد ؟
دلم هوای که را می کرد ؟
فضای خاطره ام عطر یاد که را داشت ؟
کدام واژه به جای « تو » ورد لبم می شد ؟
چه کسی غم از دلم می زدود ؟
اگر تو نبودی کدام خنده ، مرا جان تازه ای می داد ؟
کدام شرم ، نجیبانه آتشم می زد ؟
کدام بغض ، غریبانه گریه سرمی داد ؟
اگر تو نبودی به شوق که آغاز می توانستم ؟
به سوی که پرواز می توانستم ؟
نازنینم ! تو را به جان سپیده ، تو را به سوسن و شبنم
تو را به ساقه ی گندم تو را به سوره ی مریم
تو را به نازکی خواب یک بنفشه ی زیبا
تو را به بارش باران تو را به آبی دریا
تو را به پاکی کوثر تو را به شبنم بیتاب
تو را به رویش نیلوفرانه در مهتاب
تو را به جان شقایق تو را به لاله ی تبدار
تو را به گرمی آتش تورا به لحظه ی دیدار
تو را به هق هق آرام و بیصدا سوگند
بمان ، بمان که اگر تو بمانی بهار خواهد ماند
بمان ای بهانه ی بودن بمان ای دلیل سرودن
بمان امید شکفتن که اگر تو بمانی
من به شوق بودن با تو
به آفتاب روشن فردا سلام خواهم داد
بمان که اگر تو بمانی ، امید خواهد ماند
وقتی که می گی « جوجوی من » ، یاد بچگی هامون می افتم ؛ همون وقتا که در ایوان خونه ی مادر بزرگ کنار
شمعدانی ها می نشستیم و تو ستاره های سبز را رو دامنم می چیدی و برام ترانه ی پرواز می خوندی ؛ و من
تنها دلخوشی ام همان غزل هائی بود که با آهنگی دلنشین زمزمه می کردی ؛ دستمو می گرفتی و می بردی تا
ستاره ! باورت میشه که هنوز رد دستات رو دستم جا مونده ؟! اون ستاره ی سبزی که اون شب برام چیدی
یادته ؟! من هنوز تو صندوق خونه ی قلبم نگهش داشتم . نمیدونی برام چه لذتی داشت آواز پرواز و غزل
مهربانی از زبان تو شنیدن !!!
بارون که میومد ، چقدر ذوق می کردیم ! یادت میاد پشت شیشه ی بخار گرفته ی پنجره ساعتها می ایستادیم و
بارونو تماشا می کردیم و با انگشتمون رو شیشه نقاشی می کشیدیم ؟! یادمه تو همیشه عکس یه پروانه می
کشیدی و من بادبادک ! حالا که به اون روزا فکر می کنم می بینم هر دوی ما چقدر عاشق پرواز بودیم !!!
حالا که بزرگ شده ام یه ستاره ی سبز تو قلبم دارم که آسمون دلمو چراغونی می کنه ؛ به خاطر همین چیزاست
که دوست دارم در همون کودکی بمونم ؛ تو به من بگی « جوجو » و من صدات کنم « جیکوی من »
اینجا کلبه ی عشق افشین و پروانه است . ما در اینجا بیقراری های خود را ترســـیم مــــی کنیم ،
ارتعاشات قلب عاشقمان را می نگاریم و چکه های احساسمان را در قالب کلامی از جنس گلهای
بارانی به روی این صفحه می ریزیم ، و آن را با لهجه همه ی پروانه صفت های این دیار ، به آستان
نیلوفری دلهای زلال هدیه می کنیم . و مقدم دوستانی را که با حضور گرم خود به محـــفل ما صفا
می بخشند ، گرامی می داریم .